از آن
روزیکه دانستم سخن چیست ـــ *** چو در
آئینه بینم روی خود را در آید
از درم، غم با سپاهی مرا روز
سیاهی دادی ،اما نبخشیدی
به من چشم سیاهی *** به هر جا
پا نهم ، از شومی بخت ـــ نگاه
دلنوازی سوی من نیست از این
دلها که بخشیدی به مردم ـــ یکی در
حلقه گیسوی من نیست *** مرا دل
هست ، اما دلبری نیست تنم دادی
ولی جانم ندادی بمن حال
پریشان دادی، اما ـــ سر زلف
پریشانم ندادی *** به هر
ماه رویان رخ نمودند ـــ نبردم
توشه ای جز شرمساری خزیدم
گوشه ای سر در گریبان به درگاه
تو نالیدم بزاری *** چو رخ
پوشم ز بزم خوب رویان ـــ همه
گویند : که او مردم گریز است نمیدانند،
زین درد گرانبار ـــ فضای
سینه من ناله خیز است *** به هر جا
همگنانم حلقه بستند ـــ نگینش
دختر ی ناز آفرین بود ز شرم
روی نا زیبا در آن جمع ـــ سر من
لحظه ها بر آستین بود *** چو مادر
بیندم در خلوت غم ـــ ز راه
مهربانی مینوازد ولی چشم
غم آلوده اش گواهست که در
اندوه دختر می گدازد *** ببام
آفرینش جغد کورم که در
ویرانه هم ، نا آشنایم نه آهنگی
مرا ،تا نغمه خوانم ـــ نه روشن
دیده ای ، تا پرگشایم *** خدایا !
بشکن این آئینه هارا که من از
دیدن آئینه سیرم مرا روی
خوشی از زندگی نیست ولی از
زنده ماندن ناگزیرم *** خداوندا
!خطا گفتم ، ببخشای تو بر من
سینه ای بی کینه دادی مرا
همراه روئی نا خوشایند ـــ دلی
روشنتر از آئینه دادی *** مرا صورت
پرستان خوار دارند ـــ ولی سیرت
پرستان میستایند به بزم
پاکجانان چون نهم پای در دل را
به رویم می گشایند *** میان
سیرت وصورت ،خدایا ! ـــ دل زیبا
به از رخسار زیباست بپاس
سیرت زیبا ، کریما! ـــ دلم بر
زشتی صورت شکیباست
سلام دوست خوبم.
مطلب جدیدت رو خوندم. خیلی جالب بود.
خوشحال می شم اگه به سایت منم یه سر بزنی.[قلب]
www.bya2.ir
حتما دوست من