یارو می خوره به شیشه! داد می زنه اه! چه هوای سفتی!
طبیبم دید چون
سیمای زرد و جان غمگینم
طبابت کرد از بهر شفا، لیموی شیرینم
مکن پنهان دوای درد من در زیر پیراهن
نگارینا مروت کن من بیمار مسکینم
از یارو میپرسن شراب زندگی یعنی چه ؟
میگه : نمیدونم ، من فقط دوغ میخورم !!!
از کجا می فهمی که خانمی قصد دارد یک حرف
هوشمندانه بزند؟
وقتی جمله اش را با "روزی از یک مرد شنیدم " شروع کند!
زن: اگه امشب نیایی بریم خونه مامانم دیگه
منو نمیبینی!
مرد: برای چی؟
زن: واسه اینکه چشماتو در میآرم !
به یارو میگن آرزوت چیه ؟ میگه: آرزوم اینه دکتر بشم از اتاق عمل بیام بیرون بگم متاسفم!!!!
روزی از میلتون، شاعر معروف انگلیسی پرسیدند: چرا ولیعهد انگلستان می تواند در چهارده سالگی بر تخت سلطنت بنشیند و سلطنت کند؛ اما تا هیجده سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند؟
گفت: بخاطر اینکه اداره کردن یک مملکت از اداره کردن یک زن بمراتب آسانتر است!
غضنفر ماشینشو میبره تعمیرگاه و به مکانیک
میگه: میشه بوقشو درست کنی!؟
مکانیکه یه نگاهی به ماشین میکنه، به غضنفر میگه: اینجوری که من فهمیدم
ترمزهای ماشین شما خرابه!
غضنفر میگه: خب واسه همینه که میخوام بوقشو درست کنم!
معلم داشت جریان خون در بدن را به بچهها
درس مىداد. براى این که موضوع براى بچهها روشنتر شود گفت: بچهها! اگر
من روى سرم بایستم، همان طور که مىدانید خون در سرم جمع مىشود و صورتم
قرمز مىشود.
بچهها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستادهام خون در پاهایم جمع نمىشود؟
یکى از بچهها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.
یارو کیس کامپیوترش رو می بره تعمیرگاه میگه
آقا اینو برای ما تعمیرکن.
طرف میگه: چه مشکلی داره ؟
میگه : والا نمی دونم چرا چند روزه جا لیوانیش بیرون نمیاد!
معلم همچو شمعی است که میسوزد و هوا را آلوده میکند پس بیاییم دست به دست هم دهیم و معلم ها یمان را گازسوز کنیم!
- بخورین، مهمانای عزیز، بخورین، نوش جان کنین! اگه وجدان مجدان هم نمی شناسین، صبح هم بیایین!
اولی: روز تولد زنت چه هدیه ای بهش دادی؟
دومی: گردنبند الماس.
اولی: یک چیز می خریدی که به درد خودت هم می خورد. مثلاً موتور …
دومی: شوخی می کنی، مگه موتور مصنوعی هم میشه پیدا کرد؟
- عزیزم، سال نو نزدیکس، چه هدیه یی برایت
بخرم؟
- آخ، عزیزم، تشکر، نمی دونم چی انتخاب کنم…
- خوب، پس یک سال وقت می دهم تا فکر خوب خوب کنی…
می دونی شباهت پسر مجرد با ماشین لباسشویی چیه ؟ هر دو تاشون تو کفن
این یکی به اون یکی دوتا انگشت نشون میده، میگه: این چند تاست؟
اون یکی میگه: کدوم یکی!؟
توی کلاس آموزشی ارتش، فرمانده می پرسه کی میدونه فرق ترس با احتیاط چیه؟
سرباز میگه: وقتی یک فرمانده عقب نشینی کنه عملش احتیاط محسوب میشه. ولی
اگر همین کار رو یک سرباز بکنه، عملش ترس حساب میشه!
«نشسته بودند دور هم خرما می خوردند. هسته خرماهایش را یواشکی می گذاشت جلوی علی(ع). بعد از مدتی گفت: «پرخور کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.» همه نگاه کردند. جلوی علی(ع) از همه بیشتر بود. علی(ع) گفت: «ولی من فکر می کنم پرخور کسی است که خرماهایش را با هسته خورده.» همه نگاه کردند. جلوی پیامبر(ص) هسته خرمایی نبود.»
یارو تو انتخابات کاندید میشه، بعد که رایها رو می شمرن، میبینه سه تا رای آورده. شب که میره خونه، خانومش در جا یکی میخوابونه تو گوشش، میگه: میدونستم پای یک زنه دیگه هم وسطه!
زن و شوهری داشتن با هم دعوا میکردند، شوهر
میگه: من فقط به خاطر اینکه بابات پولدار بود باهات ازدواج کردم.
زنه میگه: باز تو یه دلیلی داشتی، من بدبخت چی؟
عااااالی بود خیلی با مزه بودند کلی خندیدیم